راه خروجی نیست
در میان کولاک و سرگردانی در یک ایستگاه خدمات رفاهی نزدیک به بزرگراه کوهستانی، یک دانشجو کودکی ربوده شده را پیدا می‌کند که در خودروی متعلق به یکی از افراد داخل ایستگاه مخفی شده است...
تاراج
متخصص سابق عملیات نظامی، به نام مارکوس لومباردی، تنها یک شانس برای نجات خواهر خبرچینش و خانواده‌اش دارد، و آن ردیابی یک کیف مرموز است...
سه
یک پدربزرگ که قبلا نوه‌اش را ربوده و کشته‌اند، به همراه یک کشیش که قبلا پلیس بوده، و یک کارآگاه پلیس، به دنبال حل یک پرونده کودک‌ربایی هستند...
باقی ۲
یک افسر ورزیده‌ی ارتش هند، تماسی تلفنی از نامزد سابقش دریافت می‌کند و متوجه می‌شود که افرادی ناشناس دخترش را ربوده‌اند و به شهر گوآ می‌رود تا موضوع را بررسی کند. در آنجا می‌بیند که پلیس گوآ پرونده را چندان جدی نگرفته است، بنابراین تصمیم می‌گیرد که خودش وارد عمل شود. اما ظاهرا هیچ چیز در مورد داستان ربوده شدن دخترک حقیقت ندارد و گویی که اصلا چنین اتفاقی نیافتاده است...
برنارد و بیانکا
دو موش برای نجات دختری که به دست شکارچیان گنج دزدیده شده اند دست به کار می شوند.
