بدخیم
زنی به نام مدیسون با کابوسهای تکاندهندهای از قتلهای وحشتناک مواجه میشود، به حدی که زندگیاش به هم ریخته و از لحاظ روانی فلج میشود. اما مشکل او وخیمتر نیز خواهد شد، زیرا متوجه میشود که در حقیقت این کابوسها واقعیات ترسناکی هستند...
تاریکی
یک کتابدار نابینا که برای بقا تلاش میکند، و یک بازیکن کریکت که با وضعیت رو به افول خود میجنگد، و یک روانشناس که کارش از رونق افتاده، همگی به هزارتویی از ابهام هدایت میشوند، در حالیکه زندگی آنها در شبکهای از فریب، وحشت و تاریکی آمیخته است...
نامتعادل
ریچل که برای رسیدن به سر کارش دیر کرده است و همراه با پسرش در پشت چراغ قرمز متوقف شدهاند، شروع به جر و بحث با غریبهای میکند که روزگار بدی را سپری کرده و چیزی برای از دست دادن ندارد. این برخورد در ادامه منجر به تعقیب و گریزی خطرناک و مرگبار میشود و مرد غریبه با بیرحمی سعی میکند تا روز بسیار بدی را برای ریچل بسازد...
ویل هانتینگ نابغه
ویل هانتینگ جوان ۲۰ سالهای است که در دانشگاه فناوری اطلاعات ماساچوست به شغل دربانی و نگهبانی مشغول شده، و در همین حال نبوغی ذاتی در زمینه ریاضیات دارد، اما استعداد خود را باور ندارد و هیچ تلاشی نیز نمیکند که دیگران از این استعداد او آگاه باشند. ولی کم کم به کمک پروفسور ریاضی دانشگاه که استعدادش را کشف میکند، و روانشناسی که با او گفتگو میکند و همچنین دوست صمیمیاش، راه خود را در زندگی پیدا میکند... از ویژگیهای این فیلم بداههگوییهایی است که آزادانه به دیالوگهای فیلمنامه اضافه شدهاند. همین گفتگوهای عامیانه ارزشی دوچندان به فیلم بخشیدهاند و باعث شده تا نوع رابطه ویل و دوستانش بسیار جالب و تماشایی شود. این فیلم که هم در گیشه موفق بود و هم نظر منتقدان را جلب کرد، برنده دو اسکار و نامزد هفت اسکار دیگر شد.
رنگ بیگانه
یک شهاب سنگ عجیب در مزرعهای آرام و خلوت به زمین برخورد میکند که پیامدهای آخرالزمانی برای مردم ساکن آنجا و شاید تمام جهان دارد...
